سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : دوشنبه 92/9/18 | 2:46 عصر | نویسنده : محمد مهدی معروفی

محمد بن محمد بن حسن طوسی مکنی به ابو جعفر و ملقب به نصیرالدین و مشهور به محقق طوسی یا خواجه طوسی که او را به القاب استاد البشر و عقل حادی عشر و معلم ثالث نیز خوانده اند. تولدش مقارن با طلوع آفتاب روز شنبه یازدهم جمادی الاول سال 597 هجری قمری مطابق با فوریه سال 1201 میلادی در مشهد مقدس اتفاق افتاد. خواجه اصلا از دهکده ورشاه از بلوک جهرود قم است ولی در مشهد مقدس متولد شده و به همین سبب مشهور به طوسی است. پدرش محمدبن حسن از علمای آن زمان که خودش استاد خواجه نصیر


در علوم نقلی بود. خواجه در تمام علوم متداول آن زمان، از مفاخر و بزرگان به شمار رفته و به علت هوش زیاد و غایت دانش و بینش، شهره آفاق بود. خدمات اسلامی و ایرانی او زبانزد خاص و عام است. به دستور ناصرالدین عبدالرحمان (حکمران اسماعیلی مذهب مهستان) به «الموت» رفت. سال 654 هـ ق که الموت به دست مغولان و هلاکوخان افتاد، خواجه نصیر وزارت او را قبول و به این وسیله مغول خونخوار را با تدبیر و عقل خود تحت نفوذ خود در آورد. در حمله هلاکوخان به بغداد، او را همراهی و در برانداختن خلافت 524 ساله عباسیان نقش مهمی داشت. خواجه نصیر در احیای اسلام و ترویج علم و ادب و اصلاح و ارشاد مردم و به پا داشتن مذهب شیعه اثنی عشری، اهتمام بسیار بکار برد. 
خواجه به امر هلاکو رصدخانه بزرگ مراغه را در مراغه که آن زمان پایتخت مغول بود، تاسیس کرد و تمام صناعت خود را در اصول نجوم و هیئت بکار برد و کتابخانه ای بوجود آورد که حدود چهل هزار جلد کتاب در آن بوده است. خودش 16 سال فقط بعد از تاسیس آن زنده بود و کم کم آنجا به متروکه ای تبدیل شد و امروزه به «کوه رصد» معروف است. شهرت جاوید او به علت تحقیقاتی است که در مثلثات کرده و وی در تمام علوم و فنون مختلف، بالخصوص در علم کلام و حکمت، ریاضیات، الهیات و علوم اسلامی متبحر و مدارج این علم را نزد مسلمانان در کتاب «شکل القطاع» به اوج رسانید. 
خواجه در ادبیات استاد مسلم بود و اشعاری به فارسی و عربی دارد که گاهی به تفنن می سروده. از اساتید او می توان پدرش را در علوم نقلی، ابن میثم بحرانی، محقق حلی، قطب الدین مصری و فرید الدین داماد را نام برد و از شاگردانش می توان به قطب الدین شیرازی، علامه حلی، ابن فوطی، ابن هیثم بحرانی، سید رکن الدین استرآبادی و... اشاره کرد. 
خواجه در سال 628 هجری با "نرگس خانوم" دختر فخرالدین نقاش ازدواج کرد و از او 3 پسر باقی ماند به نام صدرالدین علی که مردی دانشمند بود و در علم نجوم دست داشت، و اصیل الدین حسن که مردی ادیب و دانشمند و مهندس و حکیم بود، و فخرالدین احمد که فاضلی حکیم و منجمی بی نظیر بود. آرا و نظریات فلسفی و کلامی خواجه: به طور کلی خواجه در حکمت، پیرو حکماء مشاء و فلسفه اش در میان حکماء اسلامی تابع فلسفه ابو علی سیناست ولیکن با این حال وی حکیمی متکلم و در تکلم متمایل به فلسفه است و به عبارت دیگر دارای روشی بین فلسفه و کلام است. 
خواجه که در قرن هفتم هجری قمری می زیسته می توان از معاصرانش به: المستعصم بالله عباسی، امیر سعید ابوالمناقب، هلاکوخان، آباقاخان، علاء الدین محمد، رکن الدین، ناصرالدین محتشم، معین الدین، محتشم شهاب، ابن علقمی، عطاملک جوینی و... اشاره کرد. 
وفات این دانشمند بزرگ در روز دوشنبه هفدهم ذی الحجه سال 672 هجری قمری در سن 75 سالگی اتفاق افتاد و ایشان را بنا به وصیتش در کاظمین دفن کرده اند. 

 

 

آثار و تالیفات خواجه:


تالیفات او را تا حدود 70 ذکر کرده اند که بیشتر عربی و بعضی به زبان فارسی است و اغلب آنها به زبان اروپائی ترجمه شده و در مدارس اسلامی تدریس می شود. (تعدادی از کتابهای ذیل در لیست آثار خواجه ذکر نشده است و تردید است که منسوب به خواجه باشد.) 
1. تجریدالعقاید؛ در علم کلام که شرح های متعددی بر آن نوشته شده است. 
2. شرح اشارت بو علی سینا؛ در فلسفه که در مدت 20 سال تالیف نمود، موسوم است به حل مشکلات الاشارات. 
3. قواعد العقاید؛ مختصری است در اصول عقاید که رساله اعتقادیه و مقاله نصیریه هم بدان گفته شده است. 
4. اخلاق ناصری؛ یا اخلاق طوسی در حکمت علمی و اخلاق 
5. آغاز و انجام؛ در مبدأ ومعاد به فارسی 
6. تحریر مجسطی؛ در ریاضیات 
7. تحریر اقلیدس؛ در هندسه 
8. تجرید المنطق 
9. اساس الاقتباس؛ در منطق به فارسی 
10. زیج ایلخانی؛ در نجوم 
11. آداب البحث؛ این کتاب غیر از آداب المتعلمین است. 
12. بیست باب در معرفت اسطرلاب 
13. روضةالقلوب؛ رساله ای است مختصر به فارسی، در حقیقت نام این رساله در فهرست مولفات خواجه نیامده است. 
14. رساله مؤاخذات؛ رساله ای است از خواجه در جواب شیخ صدر الدین قونوی 
15. تجرید الهندسه 
16. اثبات جوهر 
17. جامع الحساب فی التخت و التراب 
18. اثبات عقل؛ یا رساله اثبات جوهر مفارق که بعضی آن را همان رساله نصیریه خوانده اند. 




تاریخ : دوشنبه 92/9/18 | 2:43 عصر | نویسنده : محمد مهدی معروفی

ابوعلی بلعمی

ابوعلی بلعمی(وف 383/363 ق)، مورخ، ادیب و مترجم در زمان سامانیان مى‏زیست و وزارت عبدالملک بن نوح و منصور بن نوح سامانى را داشت و به دستور پادشاه اخیر «تاریخ طبرى» را از عربى به فارسى ترجمه کرد. بلعمى در این ترجمه بسیارى از موارد «تاریخ طبرى» را تلخیص کرده و در بسى موارد دیگر از منابع جدیدى استفاده کرده است به گونه ای که کتاب او حکم تألیف جدیدى را پیدا کرده است.

محتویات

 [نهفتن]

ولادت

محمد بن محمد بن عبیدالله التمیمی البلعمی معروف به ابوعلی بلعمی در بخارا تولد یافت. در ارتباط با دوران کودکی و ایام ابتدایی زندگی­اش اطلاع چندانی در دست نیست. وی فرزند بلعمی بزرگ، ابوالفضل محمد بن عبیدالله بلعمی (م 329) است.[1]

علت شهرت او به بلعمى به خاطر انتساب او و نیاکان وى به بلعمان از قراء مرو بود.

دوران وزارت

پس از دوره وزارت یوسف بن اسحاق نوبت به وزارت ابوعلی محمد بن محمد بلعمی رسید.[2] او اولین بار در سال 349 هجری به وزارت عبدالملک بن نوح سامانی رسید.[3]

بلعمی علاوه بر وزارت عبدالملک بن نوح، وزیر منصور بن عبدالملک بن نوح سامانی نیز بوده است.[4]

وی در دوران وزارتش با «الپتگین» ارتباط بسیار نزدیکی داشت و هیچ کاری بی­علم و مشورت او انجام نمی­داد.[5] الپتگین که موسس سلسله غزنویان داماد وی بوده است، در دوره عبدالملک سامانی فرمانده کل خراسان بود، او بعدها به غزنه رفت.[6] ابوعلی بلعمی و آلپتگین به عنوان دو دوست، متحد و پشتیبان یکدیگر بودند.[7] بلعمی حتی بعضا امور سیاسی مملکت را با مشورت با الپتگین انجام می­داد.

ثعالبی در یتیمة الدهر مکرر از ابوعلی بلعمی نام می­برد و از جمله از ابوالحسن علی بن حسن اللحام اشعاری در هجو او نقل کرده است.[8]

ابوعلی بلعمی و ترجمه تاریخ طبری

ابوعلی بلعمی همانند پدرش در نشر زبان فارسی تاثیر بسیار گذاشت و با ادیبان آن دوره از جمله ابوبکر خوارزمی (م383 یا 390) دوستی و مکاتبه داشت.[9]

یکی از کارهای باارزش و ماندگار ابوعلی بلعمی، ترجمه و تلخیص تاریخ الرسل والملوک یا تاریخ طبری است. این کتاب تاریخی به دستور منصور بن نوح سامانی که حکومت را پس از برادرش عبدالملک در دست داشت، در سال 352 که هنوز نیم قرن از وفات طبری نگذشته بود به فارسی ترجمه و تلخیص شد.[10]

این ترجمه که شامل تمام تاریخ طبری است، ترجمه صرف و بدون تغییر این کتاب نیست. تفاوت کار بلعمی با طبری در این است که بلعمی نام روات و اسناد را حذف کرده و از ذکر روایات مختلف در یک مورد که در اصل عربی ذکر شده، احتراز کرده است. او از اختلاف روایت­های بر یک روایت که در نزد مولف یا مترجم مرجح به نظر رسیده، اکتفا جسته است و هر جا روایتی ناقص یافته آن را از مآخذ دیگر و در متن کتاب نقل کرده است و اشاره نموده که محمد بن جریر طبری این روایت را نیاورده است.[11] دیوید مورگان نیز معتقد است «این اثر ابوعلی بلعمی را نمی­توان تنها ترجمه صرف کتاب تاریخ طبری دانست.[12]

سید ابوالقاسم فروزانی می­نویسد: «از آنجا که ترجمه­ای که بلعمی از کتاب تاریخ الرسل والملوک به عمل آورده با حذف اسناد طولانی و نیز روایات متعدد در باب حادثه واحد همراه بوده و نیز در بعضی موارد به خصوص در مورد تاریخ باستانی ایران نکته­هایی در بردارد که در اصل کتاب تاریخ طبری نیست، می­توان این ترجمه را که به تاریخ بلعمی معروف است کتاب تاریخ مستقلی به شمار آورد و قدیمی­ترین تاریخ عمومی فارسی دانست.[13] اثر بلعمی علاوه بر اضافاتی که درباره پیدایش جهان و عقاید ایرانیان در باب آغاز آفرینش آدم علیه السلام و... دارد، حوادث را تا سال 355 هجری ذکر کرده است در حالی که در تاریخ طبری حوادث تنها تا سال 302 آمده است بنابراین این بخش، پیوستی بر تاریخ طبری محسوب می­شود.

ترجمه تاریخ طبری که برخی نام آن را «تاریخنامه طبری» خوانده­اند، ماخذ و مرجع بسیاری از ترجمه­های دیگر؛ مانند ترجمه ترکی شده است. زیرا به واسطه اطناب و تفصیل تاریخ طبری و زیادی حجم آن و اختصار و شیوایی ترجمه بلعمی مورد توجه قرار گرفته است.[14]

برخی معتقدند ترجمه تاریخ طبری توسط ابوعلی بلعمی شخصا صورت نگرفته، این ترجمه توسط دبیران وی انجام گرفته است. محمد روشن مصحح تاریخ ­نامه طبری می­نویسد: «ابوعلی بلعمی از پایه و مایه دانش، بهره چندانی نداشته و در این کار واسطه­ای بیش نبوده و ترجمه ناب این اثر توسط دبیران و منشیان دانشمند و گمنام دیوان سامانیان انجام شده است. سه تن یا سه گروه در این کار اهتمام ورزیده­اند».[15] اما برخی معتقدند برای این ادعا دلیل کافی در دست نیست.[16]

در ارتباط با نام این کتاب نیز باید گفت برخی نام تاریخ بلعمی[17] را برای این اثر مورد استفاده قرار می­دهند. اما برخی نام «ترجمه تاریخ طبری»[18] و یا «تاریخنامه طبری» را درست می­دانند. مصحح این اثر در مقدمه آن، ذکر عنوان «تاریخ بلعمی» را برای این کتاب نادرست شمرده است. ایشان آورده است: «سپاس خدای را که تاریخنامه طبری که به نادرست در پاره­ای از نگاشته­های پارسی «تاریخ بلعمی» خوانده شده است... به انجام رسید».[19]

وفات

وفات بلعمی به سال 363 هجری بوده است.[20] برخی هم سال وفات او را 383 هجری ذکر کرده­اند.[21]




تاریخ : دوشنبه 92/9/18 | 2:38 عصر | نویسنده : محمد مهدی معروفی

شیخ الاسلام احمد ابن ابوالحسن جامی نامقی ترشیزی معروف به شیخ احمد جام  در سال 427 - 440 هجری - در روستای نامق زاده شد. نیاکان او از نوادگان جریر بن عبدالله بودند. نام او با القابی که به او داده‌اند چنین است:  شیخ‌الاسلام ، قطب‌الاوتاد ،  شیخ ابونصر احمد ژنده ‌پیل. او را گاه پیر جام یا شیخ جام نیز نامیده‌اند.

وی از عارفان و صوفیان بنام قرن پنجم و  ششم هجری قمری است. زادگاه وی نامق از دیار ترشیز یا کاشمر فعلی بوده و مدفن وی در تربت جام می‌باشد. طول عمر وی را بیشتر مراجع 95 سال و بعضی 96 سال ذکر کرده‌اند.

در جوانی خمار و لا ابالی بود و در سن بیست و دوسالگی  تحولی روحی به او دست داد و به عرفان روی آورد. از مردم کناره گرفت و 18 سال در ارتفاعات نامق و کوهستان بزد گوشه گرفت و به مطالعه در قرآن و تفاسیر و تحقیق در حال عرفا پرداخت. و به خدمت خضر مشرف شد .

در چهل سالگی به تعلیم و ارشاد و گفتار و نگارش رساله و کتاب پرداخت. سفرهایی به نقاط مختلف کرد. در این سفرها بود که نفوذی در طبقات مختلف بوجود آورد و مردمانی به گرد او آمدند. شیخ جام در سال 520 - 536 هجری-  درگذشت. او را در معدآباد که بعدها به تربت جام شهرت یافت دفن کردند.

آثار :

  1. رساله سمرقندیه
  2. انس‌التائبین
  3. مفتاح‌النجات
  4. روضةالمذنبین و جنةالمشتاقین
  5. کنوزالحکمة
  6. سراج‌السائرین
  7. بحارالحقیقة
  8. دیوان شعر احمد جام
  9. خبة

نه در مسجد گذارندم که رندی               نه در میخانه کاین خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهیست             غریبم عاشقم آن ره کدام است

خواستم شرح غم دل به قلم بنویسم       اتشی در قلم افتاد که طومار بسوخت

غره مشو که مرکب مردان مرد را        در سنگلاخ بادیه پی ها بریده اند

نومید هم مباش که رندان باده نوش     نا گه به یک ترانه به منزل رسیده اند

عشق آیینه ایست کاندرو زنگی نیست   با بی خبران در این سخن جنگی نیست

دانی که کرا عشق مسلم باشد            آن را که ز بدنام شدن ننگی نیست